جدول جو
جدول جو

معنی سر بین - جستجوی لغت در جدول جو

سر بین
تمام شدن زمان انجام کار، به پایان رسیدن، سر شدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عدسی کوچک که چیزهای ریز در زیر آن درشت دیده می شود و برای خواندن خط های ریز و دیدن برخی چیزهای ریز به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
نوعی فال بین، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ)
آب شناس
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آنکه مراعات حق کند. آنکه حدسهای او صائب است
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ دَ / دِ)
حسرت کش:
زمانی چشم حسرت بین بخفتی
گرش سیلاب خون باز ایستادی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بِهْ گُ)
مته بخشخاش گذار. کوته نظر، و آن صفت ذم است
لغت نامه دهخدا
جایی در حمام که در آن جامه کنند و به داخل حمام روند رختکن گرمابه:) امیر ارسلان برخاست باتفاق قمر وزیر به حمام رفت و در سربینه لباس از تن بیرون کرد... . (امیر ارسلان محجوب جیبی 210)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سر و چشمانش متوجه زمین است، مطیع فرمانبردار: جوان سر بزیری است
فرهنگ لغت هوشیار
پایور شهربانی برابر سروان (درارتش)، توضیح: این کلمه مدتی محدود در زمان اعلیحضرت رضا شاه متداول شد ولی بعد متروک گردید و اکنون سروان بجای آن مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر بتو
تصویر سر بتو
سر بزیر، در فکر فرو رفته متفکر، مکار حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر بجیب
تصویر سر بجیب
متاهل و متفکر، در حالت تفکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر بخش
تصویر سر بخش
بهره حصه بخش قسمت، آنکه سر خود را در راه هدف خویش فدا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر بردن
تصویر سر بردن
حمل کردن سر بریده، تند رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که آب از چشمه و رودخانه در تالاب و برغ رود و در آن جا جمع گردد
فرهنگ لغت هوشیار
جدا کردن سر (انسان و حیوان) از تن گردن زدن ذبح کردن، یا سر بریدن میبرند. گران میفروشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بین
تصویر دو بین
آنکه یک چیز را دو تا بیند احول، دو رو منافق
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دور را بیند مقابل نزدیک بین، چشمی که دور را بیند مقابل نزدیک بین، عاقبت اندیش، دستگاهی که برای رویت اجسام دور (رصد کردن ستارگان یا رویت مناظر زمین) بکار رود. یا دور بین عکاسی دستگاهی که برای ایجاد تصویر واضح از شی یا شخص بکار رود. کلیه دستگاههای عکس برداری مشتملند بر: عدسی که تصویر را تشکیل میدهد، اطاق تاریک که عدسی در آن نصب شده، شاسی یا قرقره های فیلم که صفحه حساس روی آن قرار گیرد، دریچه نور که برای تنظیم و تغییر زمان عکس برداری بکار میرود، پایه که دستگاه روی آن بطور ثابت نصب میشود. یا دوربین نجومی دوربین آسمانی دستگاهی است که برای مشاهده اجرام فلکی و ستارگان آسمان بکار میرود. یا عینک دوربین عینکی که بوسیله آن نقاط نسبتا دور واضح دیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو بین
تصویر بو بین
قرقره، ماسوره
فرهنگ لغت هوشیار
عدسی از شیشه یا بلور محدب السطحین که برای بزرگ نمودن اشیا خرد و ریزه بکار میرود و تصویر حاصله بزرگتر از خود شیئی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در پین
تصویر در پین
پینه وپیوندی که بر جامه دوزند تکه ای که بر پارگی پارچه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در حین
تصویر در حین
دردم، درحال، فوراً
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در امری یا در همه امور بنظر سوء ظن نگرد مقابل خوش بین، آنکه جهان آفرینش را پر از یاء س و حرمان و بدبختی داند مقابل خوش بین
فرهنگ لغت هوشیار
عاقبت اندیش آنکه از پیش نتیجه کارها را در یابد: مرد آخر بین مبارک بنده ایست (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذره بین
تصویر ذره بین
عدسی شیشه ای یا بلوری، که دو سطح آن محدب است و چیزهای ریز را بزرگ نشان دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر بردن
تصویر سر بردن
((~. بُ دَ))
مجازاً، تند رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذره بین
تصویر ذره بین
ریزه بین، ریزبین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در حین
تصویر در حین
در هنگام
فرهنگ واژه فارسی سره
شروع کردن، آغاز شدن، سرپوش برداشتن از چیزی، فرا گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
دیر شدن، از وقت گذشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
برتر بودن و برتری یافتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تعجب کردن، هاج و واج ماندن
فرهنگ گویش مازندرانی
درگیری دو حیوان مثل سگ و شغال، زیر و رو شدن، بالش، متکا، زیر سری
فرهنگ گویش مازندرانی
وارونه، سرو ته
فرهنگ گویش مازندرانی
دوربین، دور اندیش
دیکشنری اردو به فارسی